با سلام و خسته نباشید!
دختری21ساله هستم و در سن 17سالگی با پسری عقد کردم و خیلی همو دوست داشتیم و بیشتر نامزدم علاقه نشون میداد ب این رابطه و بعد از هفت ماه ازهم جدا شدیم سر اختلافات خانوادگی که بوجود اومده بود.در سن19سالگی عقدی مجدد با پسری دیگر داشتم در دوران عقد اوایل خیلی پایبند این رابطه نبودم و بیشتر سردی نامزدمم باعث میشد که دلمو به چیزی خوش نکنم و فقط به خودم فکر کنم ولی به مرور به وابسته نامزدم شدم و گذشتمو به کل فراموش کردم.
حدود یه سال عقد بودیم و در طول این مدت هر یک یا دوماه یبار باهم دعوا میکردیم سر چیزهای بیخود هر کاری یا هرچیزی که به واقعیت نزدیک بود یا شایدم من اونجوری حس میکردمو میگفتم نامزدم یه مشکل بزرگ میکردو همیشه دعوا راه مینداخت و تو هر دعوایی که میکردیم احساس میکردم دوست داشتنم یه طرفست و اصلا دوستم نداره خیلی بد میشد،نامزدم بعد اینکه آشتی میکردیم کلامی همیشه میگفت دوستم داره جلو جمع هم طوری وانمود میکرد که همه دوست داشتنشو باور میکرد ولی تو تنهاییامون خیلی سرد بود خودشو با چیزی سرگرم میکرد یا میخوابید و اکثرا تو فکر بود!
از لحاظ رابطه جنسی هم خیلی سرد برخورد میکرد نسبت به نامزد قبلیم این بیشتر منو به فکر میبرد که نکنه بعدها به مشکل بخوریم،البته اینم بگم که مشکلاتش خیلی زیاد بودو مسولیتش سنگین چون پدرش فوت شده بود و مسولیت خانوادش رو دوشش بود یه خواهر مجرد که همیشه فکر شوهر کردنشو میکنه چون خواهرشوهرم از جامعه خیلی عقبه و برخورد با آدمهارم بلد نیست اصلا و دو برادر و یه مادرهم داره که خرجی همشونو میده در حق همشون پدری میکنه!
همیشم مشکلاتشو ب رخم میکشه که کاری بکارش نداشته باشم و درکش کنم منم تا جایی که تونستم کوتاه اومدم و انتظار زیادی ازش نداشتم و خانوادمم درحد توانشون ساپورتش کردن!
بعد یسال باهم ازدواج کردیم و الان سه ماهه باهم داریم زندگی میکنیم و تو این سه ماه خیلی از اخلاقاش بهتر شده اعصبانیتشم خیلی خیلی کم شده و راحتتر میتونه کنترل داشته باشه ولی دوتا مشکل خیلی بزرگ دارم که یکیش رفیقاشه و من اصلا ازشون خوشم نمیاد چون رفیقای متهلش مثل پسرای مجرد میگردن و تا یکی از اون دوستاش زنگ بزنه و کاری بخواد نه نمیگه و باهاشون مجردیم بیرون میره حتی روزای تعطیلی که حق منه پیشم بمونه میره و دیر وقتم میاد خونه!
یکیشم مشکل جنسیمونه یه ماه اول همچی خوب بود ولی بعد یه ماه یه بیماری گرفت و بعد دوهفته خوب شد ولی بعد اون دوهفته بازهم سرد شد و دیگ رابطه جنسی نداشتیم و یکروز به خودارضاییش شک کردم و این خیلی نارحتم کرده بود و نتونستم تحمل کنم و ازش پرسیدم که خودارضایی میکنه،ولی زیربار نرفت و کلیم قسم خورد منم دیگ پیگیرش نشدم که کارمون به دعوا بکشه!
ولی چندوقت پیش واسش یه نامه نوشتم و زدم به آیینه خونمونو گفتم دوروز میرم خونه خالم بمونم بعد دوروز خودم برمیگردم دیگ نمیتونم تحمل کنم این سردیارو این رفیق بازیارو!
رفیق بازیشو انکار کرد ولی سردی رابط رو به خودم ربط داد که من به میل جنسیش نمیرسونم کاری نمیکنم و بدنمم هزارجور مشکل داره که تحریک بشه درحالی که منم همسرم از رابطه جنسی سرد کرد و بعد هررابطه ای که قبلا داشتیم راضی نبودم اصلا از رابطه های جنسیمون ولی ازش اوایل ازدواج از رابطه جنسیمون پرسیدم گفت راضیم الان واسم سواله که چرا عیب رو بدنم گذاشته هیکلو قیافمم بدنیست نامزد قبلیم عاشق همین قیافه و هیکلم بود ولی این نامزدم حتی یکبارم تعریف نکرده ازم.
خیلی سخته باکسی زندگی کنی که فکر کنی دوستت نداره وقتی به این فکر میکنم ازش متنفر میشم درحالی که همه فکر میکنن دوستم داره و نمیتونم مشکلمو به کسی بگم الانم فقط دنبال راه چارم به طلاق هم فکر نمیکنم چون باردارم ممنون میشم کمکم کنید.